در دل کوچههای تاریخی و روستای زیارت گرگان، صدای دار قالی روزگاری زنده و پرشور بود و رنگهای نخها در باد به رقص درمیآمدند. امروز این صحنهها تنها در خاطرات کسانی که در این دیار زندگی کردهاند، باقی مانده است. اما در میان این خاطرات، نام خاله رحیمه همچنان برجسته است؛ بافندهای که روزگاری با دستان پر از هنر و زندگیاش تار و پود قالیهای رنگارنگ را میبافت.
رحیمه رحیمی، متولد ۱۳۲۸ در دل طبیعت بکر گلستان، از ۱۲ سالگی در کنار نخ و سوزن بزرگ شد. زندگیاش به نوعی با دار قالی گره خورده بود و در دوران جوانیاش، تبدیل به یکی از نمادهای بافندگی سنتی روستای زیارت شده بود. بافتهای جاجیم، گلیم و چادر شب که از دل دستهای او و زنان روستا بیرون میآمد، به هنرهایی تبدیل شدند که نه تنها در بازارهای داخلی، بلکه به کشورهای دیگر نیز صادر میشدند.

او از روزگارانی صحبت میکند که بیش از ۱۰۰ بافنده در روستای زیارت در حال تولید آثار هنری بودند و هنرشان به کشورهای مختلف میرفت. در آن زمان، مشتریهای خارجی برای خرید جاجیمهای بافتهشده توسط بافندگان گلستانی صف میکشیدند. این روزها اما دیگر خبری از آن رونق گذشته نیست. بافندگی سنتی که زمانی در اوج خود بود، حالا به خاموشی گراییده و خاله رحیمه در مغازه خالیاش، تنها با خاطرات گذشته سر میکند.
“الان کی مونده که بافند؟” این سوالی است که خاله رحیمه در حالی میپرسد که خود از آن دوران طلایی فاصله گرفته است. اما او هنوز هم در دل خود رویایی برای بازگشت آن روزها دارد؛ روزهایی که هنر سنتی در روستا رونق داشت و دستهای بافندگان از جنس زندگی و امید بود.
خاله رحیمه تنها یک بافنده نبوده است؛ او معلمی بوده که با دلسوزی و مهربانی ۸۷۰ نفر را آموزش داده است. بیش از ۳۵۰ نفر از این افراد کسانی بودند که به حمایت ویژه نیاز داشتند و او تمام تلاش خود را کرد تا به آنها آموختن را در کنار هنر بافندگی بیاموزد. حتی در شرایطی که از خارج از کشور دعوت شد، باز هم به دلیل علاقهاش به دخترش و عشق به سرزمینش، در گلستان ماند و تمام همت خود را برای ارتقاء هنر و فرهنگ منطقه به کار گرفت.
“به همه وام میدادم،” میگوید و چهرهاش لبریز از حسرت و یادآوری مشکلاتی است که هیچگاه به درستی حل نشدهاند. باوجود تمامی کارهایی که برای کمک به دیگران انجام داد، خود حالا به کمک نیاز دارد. وام ۱۵۰ میلیونی که قرار بود از بهزیستی بگیرد، هیچگاه محقق نشد و وعدهها تنها به وعده باقی ماندند.
زندگی خاله رحیمه از سویی پرفراز و نشیب بوده و از سویی دیگر، همچنان در دل او شور و اشتیاق به زندگی و هنر باقی مانده است. با وجود مشکلات مالی، ورشکستگی و از دست دادن نزدیکان، او هرگز از هنر دست کشید. حتی زمانی که شوهرش در بیمارستان بستری شد و هزینهها به قدری افزایش یافت که زندگی آنها را تحت تأثیر قرار داد، او همچنان برای زنده نگه داشتن فرهنگ و هنر این سرزمین تلاش کرد.
دهه ۷۰، با قوانین جدیدی که تغییرات زیادی در صنعت دامداری ایجاد کرد، باعث شد که خاله رحیمه از روستای خود اخراج شود. با این حال، او هیچگاه از آرزوهایش دست نکشید و همچنان به دنیای بافندگی و آموزش اعتقاد داشت.
امروز، روستای زیارت و بسیاری از روستاهای اطراف دیگر آن رونق گذشته را ندارند و بافندگی سنتی در این نواحی به فراموشی سپرده شده است. خاله رحیمه با دستهای خالی، از رویاهایش نوشت و با قلم خود دنیای جدیدی ساخت. او امروز در دل خود خاطرات بافندگی، آرزوها و امیدهایی را حمل میکند که روزگاری با نخ و سوزن در دل قالیها پنهان کرده بود.